نيروانا جاننيروانا جان، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره

نيرواناي عزيز ما

اِرم و عِطر رُزهای بهشتی

ظهر جمعه به دعوت زیبای مهدختم رفتیم باغ ارم. همه ی دوستان و آشنایان که خبر سفرمون رو شنیده بودن، برام بوی بهارنارنج و لذت اونو متصور بودن ولی بهارنارنجها میوه شده بود و بجاش من شمیم گلهای رُز رو اونجا برای اولین بار توی فضا بوییدم. غیرقابل وصفه که توی هوایی قرار بگیری که وزش نسیم، بوی رُز رو به مشامت برسونه. کاش میشد عکسا عطر و بوی لحظه رو هم ثبت میکردن، مگه نه زیباترین گل رُز من!؟ فکر کن در دم بارونی هم بگیره و دیگه سرمستت کنه. اون روز تو و بردیا و حسام عزیز خیلی بازی کردین و توی بهشت ارم مث حور و پری میگشتین. بهشت، آخه چی بیشتر از این میتونه داشته باشه؟   ...
29 ارديبهشت 1392
10198 0 18 ادامه مطلب

داداش و خواهر و برادر

داشتم تابت میدادم و می ذوقیدی. یهو ورداشتی که " مامان انشاء ا... خدا به ما یه نی نی میده، داداش و خواهر و برادر!!! مث مامان ساینا که توی شکمش نی نی ه، من فکر کردم چاقالو شده، شکمش گنده شده!!!، حالا ساینا خواهر و برادر داره" یه بار دیگه هم شیراز که بودیم شنیدم داشتی به خاله فرزانه میزبان عزیزمون میگفتی  "خاله، من خواهر و برادر دوست دارم. ولی مامان و بابا میگن خیلی سخته!!!"   ببین عزیز دلم! این روزا از این زمزمه ها زیاد می شنویم و خیلیا برای دلسوزی، خیلیا شوخی، خیلیا ... --------------------------------------------------------------------------------------------------------- پی نوشت: صبحی طبق معمول او...
25 ارديبهشت 1392
14952 0 31 ادامه مطلب

ترمه ی اصیل ایران زمین

هاله ی ماه من از اولین مادرایی بود که مادرانه هاش رو برای دخترش خونده بودم و ترمه ی اصیل ایران زمین صاحب خونه ی اناری رنگی که اسمش و لقبش عجیب به دلم نشسته بود. بخاطر زیبایی دل و قلم هاله بود که قالب خونه ت رو به شکل خونه ی ترمه برپا کردم. هاله و آقا افشین بابای ترمه، یه زوج تئاتری عاشقن که الفت دیرینه ای باهاشون حس می کردم و خیلی وقت بود که با هاله  ایوونی رو آرزو کرده بودیم که تو و ترمه توش بازی کنین و ما به تماشاتون بشینیم و صفا کنیم. شاعرانه فکر میکردیم اون ایوون، آستانه ی شاه نعمت ا... ماهانِ کرمان باشه یا آرامگاه حافظ شیراز. اما یه کم امروزی تر و مدرن تر، تبدیل شد به مجموعه ی بازیِ مرکز خرید ستاره ی فارس! شاید شاعرانه نبود ولی ...
24 ارديبهشت 1392

یه قلب شیرینِ صورتی

همیشه فروردین که تموم میشه میرم تو نخ تولدم  هی برای خودم توی سرزمین رویاهام چرخ میزنم و میگردم. هی همه ش منتظرم که اتفاق غیرمنتظره ای بیفته. پیش خودم میگم قراره چه جوری غافلگیر بشم و همینجور با خودم میبافم و میبافم. الکی نیست که این خصلت من شدیداً در تو هم هویداست رویاپرداز کوچک! البته اون موقع ها که هنوز نوجوان بودم تنها توی دل خودم تولدی برپا بود، جشنای اینجوریِ امروزی هم فقط و فقط توی خیال و گاهی توی فیلما و کارتونا پدیدار میشد. دانشگاهی که شدم زندگی پرچالش دانشجویی ایجاب میکرد که هر از گاهی بهونه ای برای شادبودن و دور هم بودن پیدا کنیم و این بود که تولدا هم رونقی داشت. با کمترین امکانات، سور و ساطی برپا میکردیم و توی کریدورای...
21 ارديبهشت 1392

مهر اول، خوان هفتم

بالاخره هجوم زیبای اردیبهشتی ما رو با خودش برد تا شهر راز. اگه بگم فقط دو ساعت از گرفتن تصمیم تا نشستن توی ماشین به سمت شیراز گذشت مبالغه نکردم. خب اونم صرف بستن بار و بنه شد ولاغیر. بهونه ش هم دوستای بابایی بودن که برای اجرا در جشنواره ی موسیقی نواحی شیراز از بیرجند راهی شیراز بودن و میونه ی راه ما رو هم فراخوندن. البته همیشه هم انگار بی برنامه سفرکردن خوب درنمیاد. به محض رسیدن پشیمون شدم چون وقتی زنگ زدم به مامان اینا بگم رسیدیم بغض آقاجون رو حس کردم و دلم ریخت. از اینکه روز مادر بجای اینکه بریم دیدن مامان برا دل خودمون رفته بودیم سفر وجدانم شدیداً درد گرفته بود. هیچی رو هم هماهنگ نکرده بودیم و سرمای هوا بعلاوه ی این عدم آمادگی ذهنیمون با...
17 ارديبهشت 1392
19593 0 19 ادامه مطلب

خوشا ...

امروز توی تقویما روز شیرازه. تولد منم هست. یه جورایی احساس غرور میکنم از این که روزم به نام شیراز رقم خورده. و این اولین تولد عمرمه که شیرازم. انگار روی ابرام. سی و هفت سالگیم پر از شیراز و پرواز!
15 ارديبهشت 1392

گُل برای گُل

گل من قرمز و خوشرنگ و زیباست گل من مهرَبان مهرَبانهاست گل من بوستان شادی ماست گل من آفتاب صبح فرداست گل من بهتر از هر گل به دنیاست گل من مادر است و او چه زیباست! نمیدونم کلاس سوم بودم یا پنجم که این شعر رو سرودم. هوس کردم این شعر رو به فرخنده بادِ امروز برات یادگار کنم و بلند آرزو کنم که روزی مادر بشی و این روزای منو بفهمی کوچولوَک. یعنی الان که داری منو میخونی چن سالته نیروانا!؟ همه ی گلهای عالم به پات همین امروز و روزی که به یُمن حضور یه فرشته مث خودت، مادر میشی دخترم! همه ی گلهای عالم به پای مامان عزیزم، مامان عزیز حامدم، خواهرای گلم و همه ی اونایی که عمری برام مادری کردن و مدیون محبتشونم همیشه. همه ی گ...
11 ارديبهشت 1392

هجوم زیبای اُردی بهشتی

فردا یازدهمه و سه سال و پنج ماهگی تو، روز کارگر هم هست و و روز مادر که یعنی من! پس فردا دوازدهمه و روز معلم که روز باباییه،  بعد میره تا نیمه و ... از هیجان اینهمه هجوم اردیبهشتی دارم منفجر میشم. یه روزی که عاشق شدی میفهمی چی میگم همه ی زندگیم، تویی که منو مادر خطاب میکنی! ... ...
10 ارديبهشت 1392

گرگِ بَدِ گُنده

"مامان، چرا این مردما به سگشون غذا نمیدن هی هاپ هاپ میکنه من میترسم..." "مامان، اُرگ مثل گُرگ میمونه... یه گرگی توی اتاقمه... بابا، برام قصه بگو تا از گرگ نترسم..." ... این ترس از آقا سگه و آقا گرگه کم کم داره برامون نگرانی بوجود میاره. نمیدونم اول باید بگردم ببینم کی، کِی و کجا سوتی داده، یا اینکه درستش اینه که بگردم ببینم چطور میشه حلش کرد؟ و یا هر دو گزینه؟؟؟ یا هم اینکه اصلاً بیخیالش شم و به حساب اقتضای سنی ت بذارمش. در هر صورت اطلاعاتم در این زمینه خیلی کمه، کمک! ...
7 ارديبهشت 1392

یخ در بهشت

سر سفره از بس طنازی کردی هوس کردم بغل بگیرمت و سفت، فشارت بدم. بی درنگ در آغوش فشردمت و تو هم انگار که منتظر همین باشی، خودت رو جا کردی کنج سینه م و سرت رو چسبوندی به شونه م. هنوز گرمای بغلت رو درک نکرده، یهو خودم رو کشیدم عقب که نکنه دور دهان خورشتیِ تو لباسم رو لک انداخته باشه و تو هم که دلیل عقب کشیدنم رو فهمیدی، برای اینکه کم نیاری، وازَده گفتی "مامان، رُژ زده بودی، رژی شدم". گفتم نه نزده بودم  .... از خودم خجالت کشیدم. حلاوت بوسه و آغوشمون رو چه زود هدر داده بودیم، اونم فقط بخاطر بی ملاحظگی منِ آدم بزرگ، منو ببخش طفلکِ معصوم ! ...
4 ارديبهشت 1392